۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

السلام علیک یا جوادالائمه



 
غروب، در نفس گرم تو آرمیده است ای آسمان‏نشین! به زلالی آینه‏هایی که در غربت، به کام سنگ در می‏آیند! من در عجبم تو ای بغداد! چگونه تاوان این گناه را خواهی داد که آسمانِ غرق در اندوه، تو را نفرین می‏کند و کوچه‏های زخم دیده، بی‏لیاقتی تو را قهقهه می‏زنند.
مظلوم من! دل کدامین یاسمین، از غربتت به درد آمد که این‏چنین، به خاکیان پشت کردی و آسمان نشینی را پیشه؟ یاسین من! مفسران نگاهت، قاصدک‏های پژمرده در باغ هستی‏اند.
ای ستودنی! مدینه‏ی فاضله‏ی چشم‏هایت را، جایگاهی است والا. ... و من، مدینه را، این غربت همیشه جاری را، در اندوهی مطلق، به فرزندت علی می‏سپارم. اکنون دستان آسمان چتری می‏شود که صبح را ارزانی بهشت کند و آسمان، این بلند همیشه، غربت تو را در خون خواهد گریست و در ماتم تو، قرن‏ها بر زمین، این خاکی ناشایست، خیره خواهد ماند.
ای دست‏هایت به نور بهشتی آغشته و آیه آیه رحمن در خونت جاری! چگونه می‏شود غربتت را در واژه‏ها به تصویر کشید؟ چگونه شامگاهان، در غربتت اشک بریزم؟ «ام‏الفضل»، در حریم تو یک زن بود و آسیه در خانه‏ی فرعون، زنی دیگر. کدامین زخمت را بسرایم ای ستاره‏ی فروزان بهشتی!
آسمان نشین من! تو نیستی امّا ...
اکرم‏السادات هاشمی‏پور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر